مـــهربـــانــم ، سلام !
همیشه در میان دلتنگی هایم بغضی هست که با نام مبارک تو می شکند ،
بغضی که همزاد من است ، همزاد ندبه های بی قراری ام ...
آقا جان !
بیــــــــــــــا ...
این عصر هم عصر جاهلیت مدرن است ...
عصر"لات" و "عُزّی " های رایانه ای و "هُبل" های ماهواره ای ...
بازار زر و تزویر گرم است ...
در این عصر تمدن سفیهانه ، دیگر جسم دخترکان را زنده به گور نمی کنند ،
که روح پاکشان را زیر خروارها خاک حقارت و هرزگی ، لجن مال می کنند ...
در این بازار مکّاره دنیا ، غیرت کالای کمیابی است ، که لب طاقچه فراموشی از یاد رفته است ...
مـــــــــولای من !
بگذار سکوت کنم از ماتم نفس کشیدن در روزهایی که لحظه هایش رنگ و بوی تو را ندارد ...
از این همه هیاهو باید به زلال چشم های تو پناه برد ...
آری مهـــــــــــــــــــربانم!
می آیی ، می دانم ...
انــــــــــــدکــــــــی صــبـــــــــــر ، سـحـــــر نزدیـــــکـــــ اســــت ...
انتتظار نوشت : این جمعه هم گذشت و تو نیامدی ...
درد نوشت : او منتظر است تا که ما برگردیم ...