نیمه پنهان (1)
مراسم عقد انجام شد !
بعد از مراسم آقا عبدالله خواست تا با من حرف بزند.اولین برخورد زندگی مشترکمان بود.
قبل از صحبت از من خواست تا یک مُهر برایش بیاورم.چون روحیه ایشان را می شناختم از باب شوخی گفتم :"مُهر؟مُهر برای چه؟ مگر حاج آقا تا این موقع نمازشان را نخوانده اند؟"
دیدم حال عجیبی دارد ...
نگاهی به من کرد و گفت : "حالا شما یک مُهر بیاورید!" اما من دست بردار نبودم. گفنم :"تا نگویید مُهر را برای چه می خواهید ، نمی آورم!"
گفت : "می خواهم نماز شکر بخوانم و از این که خداوند چنین همسری به من داده از او تشکر کنم."
دیگر حرفی نزدم . رفتم و با دو جانماز برگشتم ...
خاطره نوشت : از نگاه همسر شهید عبدالله میثمی - کتاب: شهیدان اینگونه بودند
بهانه نوشت : هفته دفاع مقدس ...
آرزو نوشت : ان شاء الله خانم همه جوونا بعد عقد با دو تا جانماز برگرده ، صلوات بفرستین ...!
اللّهم صلّ علی محمّد و آلِ محمّد و عجّل فرجهم و اید امامنا خامنه ای عزیز