عشق آهسته به من گفت ...
عقل می گفت حسینا که تو در کرب و بلایی
عشق آهسته به من گفت که نِی در دل مایی
طایر عقل کجا بر سر کوی تو زند پر
که تو فانی ز خودی گشتی و باقی به خدایی
راهبت قبله ی خود ساخت که ره یافت به جانان
جان فدای تو که هم قبله و هم قبله نمایی
عارفان هر چه بگشتند در آفاق و در اَنفُس
خوش تر از تربت پاک تو ندیدند شفایی
گاه محراب نماز تو شود گودی مقتل
گاه بر منبر نی جامعه را راهنمایی
زیر خنجر،سَر نی،طشت طلا،مطبخ خولی
نشنیدیم جز از حق ز گلوی تو ندایی
سزد ای نیزه که بر کنگره عرش بنازی
که تو معراج سر خامس اصحاب کسایی
سربلند است هر آن سر که بلند است سرِ نی
بر سر نی نبُوَد منزل هر بی سر و پایی
تن ناپاک چه حاصل که به سر تاج جواهر
سرِ پُر عشق و فضیلت چه زیان بر سر نایی
ماه را سیر منازل نبُوَد هیچ شکستی
شمس را شب پره هرگز ندهد کسر ضیایی
جعفری شهپر عشق است که عالمگیر است
عشق دردیست که بالاتر از آن نیست دوایی
روضه نوشت : هر سال وقت محرم مصرع به مصرع این شعر میشه روضه من ...
دلتنگی نوشت :
شعر از "سید احمد جعفری" - بابابزرگ مرحومم که حدود سه سالی هست از این زمین پر کشیدند ، خیلی عزیز بودن و حسابی دلتنگشونم ...
ایشون نابینا بودند و ملبّس به لباس پیامبر صلوات الله علیه...
اگه وقت داشتین حتما یه فاتحه برای شادی روحشون بخونید ...