رقیه یتیم بود ، فقط سه سال داشت ...
پنجشنبه, ۶ آذر ۱۳۹۳، ۰۳:۳۹ ب.ظ
گنجشک پر ، جبریل پر ، بابا سه نقطه ...
من پر ، تو پر ، هرکس شبیه ما سه نقطه ...
عـــمه ، نه ! عــمه بال هایش پر ندارد ،
حالا بماند در خرابه تا سه نقطه ...
این محوِ یکدیگر شدن در این خرابه ،
یا این که ما را می پراند یا سه نقطه...
اصلا چرا من خواستم پیشم بیایی؟
بــابــا شما که پا نداری تا سه نقطه...
یادت می آید روز هایِ در مدینه؟
دو گوشــواره داشتم،حالا سه نقطه...
وقتی لبت را زیر پای چوب دیدم،
می خواستم کاری کنم،اما سه نقطه...
انگشت خود را جمع کرد و ناگهان گفت:
انگشت پر،انگشتر بـــابـــا سه نقطه...
اشک نوشت :
حرَمش را دیده ای؟
همه برایش عروسک هدیه می برند...
من پر ، تو پر ، هرکس شبیه ما سه نقطه ...
عـــمه ، نه ! عــمه بال هایش پر ندارد ،
حالا بماند در خرابه تا سه نقطه ...
این محوِ یکدیگر شدن در این خرابه ،
یا این که ما را می پراند یا سه نقطه...
اصلا چرا من خواستم پیشم بیایی؟
بــابــا شما که پا نداری تا سه نقطه...
یادت می آید روز هایِ در مدینه؟
دو گوشــواره داشتم،حالا سه نقطه...
وقتی لبت را زیر پای چوب دیدم،
می خواستم کاری کنم،اما سه نقطه...
انگشت خود را جمع کرد و ناگهان گفت:
انگشت پر،انگشتر بـــابـــا سه نقطه...
اشک نوشت :
حرَمش را دیده ای؟
همه برایش عروسک هدیه می برند...
۹۳/۰۹/۰۶