چهل شب براى خواهر ... مثل یک عمر ...
جهان را زیر و رو کرده است گیسوی پریشانت*از این عالم چه میخواهی همه عالم به قربانت*
مرا ازفیض رستاخیزچشمانت مکن محروم*جهان را جان بده یاحی ویاقیوم*
خبردارم که سر از دیر نصرانی درآوردی*وعیسی رابه آیین مسلمانی درآوردی*
خبردارم چه راهی را بر اوج نیزه طی کردی*ازآن وقتی که اسب شوق رامردانه هی کردی*
تومیرفتی ومیدیدم که چشمم تیره شدکم کم*به صحرایی سراسر از تو خالی خیره شدکم کم*
تو راتالحظه ی آخرنگاه من صدامیزد*چراغی شعله شعله زیرباران دست وپامیزد*
بخوان!آهسته ازاینجا به بعدماجرا بامن*خیالت جمع ای دریای غیرت!خیمه هابامن*
تمام راه برپاداشتم بزم عزا درخود*ولی ازپانیفتادم،شکستم بیصدا در خود*
شکستم بیصدا درخود که باید بی تو برگردم*قدم خم شد ولیکن خم به ابرویم نیاوردم*
نسیمی آشنا از سوی گیسوی تو می آید*نفسهایم گواهی میدهد بوی تو می آید*
اشک نوشت : عمه ...