مولای ما نمونه دیگر نداشته است
اعجاز خلقت است و برابر نداشته است
وقت طواف دور حرم فکر میکنم
این خانه بیدلیل ترک بر نداشته است
دیدیم در غدیر که دنیا به جز علی
آیینهای برای پیامبر نداشته است
سوگند میخوریم که نبی شهر علم بود
شهری که جز علی درِ دیگر نداشته است
طوری ز چارچوب در قلعه کنده است
انگار قلعه هیچ زمان در نداشته است
یا غیر لافتی صفتی در خورش نبود
یا جبرئیل واژه بهتر نداشته است
چون روز روشن است که در جهل گم شده است
هر کس که ختم ناد علی بر نداشته است
این شعر استعاره ندارد برای او
تقصیر من که نیست برابر نداشته است
"سید حمیدرضا بُرقعی"
عید ولایت مبارک ...
به امید اینکه دستمون رو بگیرند و شیعه واقعی شون باشیم ...
اشک نوشت :
دستت را روی سینه بگذار و آرام زمزمه کن
السّلامُ علیکَ یا آبَاالحَسَنِ یا اَمیرَالمُؤمِنینَ
یا عَلیَّ بنَ اَبی طالِبٍ یا حُجَّةَ اللّهِ عَلی خَلقِهِ یا سَیِدَناوَ مَولانا
اِنا تَوَجَّهنا
وَستَشفَعنا وَ تَوَسَّلنا بِکَ اِلیَ اللّهِ وَ قَدَّمناکَ بَینَ
یَدَی حاجاتِنا
یا وَجیهاً عِندَاللّهِ اِشفَع لَنا عِندَاللّه ...
می دانم تو هم دلتنگی برای نجف ، برای کرب و ...
آه
نمی شود نام مادر را نبُرد ...
السّلامُ علیکِ یا زوجَةَ ولیّ الله ...
السّلامُ علیکِ یا اُمَّ الحسنِ وَ الحُسین ...
توبه نوشت : نفسمان را قربانی می کنیم ، قربة إلی الله ...
هیچ چیز به ذهنم نمی رسه...
کلمه ها توی ذهنم رسوب کرده...
خدای من! فردا روز آخره. فردا عرفه ست. فردا برای کسایی که مثل من از ماه رمضون جا موندن روز آخره. از عید فطر تا حالا منتظرشم. خودش گفت :"به اندازه ی کسایی که تو ماه رمضون بخشیدم ٬ روز عرفه می بخشم" .
من بلد نیستم حرف بزنم. ولی یه ارباب دارم خیلی مهربونه. حرف زدن بهم یاد داده. ارباب بهم یاد داد بهت بگم : " انت الذی هدیت " "این تویی که هدایتم کردی" "انت الذی سترت" "این تویی که عیب من رو پوشاندی" "انت الذی شفیت" " این تویی که من رو شفا دادی" ... .
اینا رو گفتم که بگم : " انا الذی هممت" " این منم که در گناه اصرار ورزیدم" " انا الذی جهلت" " این منم که نادان بودم" " انا الذی نکثت" " این منم که پیمان ام با تو رو شکستم" ... .
نگرد! از من رو سیاه تر گیرت نمیاد. ولی آخه :" اگر من رو نبخشی و به من رحم نکنی ٬ شیطان شادمان می شه..."(امام سجاد (ع) ). مگه خودت نگفتی شیطان "عدو مبین" " دشمنی آشکار" ه ؟ من به کرمت ٬ به جودت ٬ به مهربونیت ایمان دارم . تو همون خدایی هستی که گفتی : " اگر بنده ی من می دونست وقتی به سجده می ره چقدر رحمت و برکت بهش نازل می کردم ٬ هیچ وقت سر از سجده بر نمی داشت" . آره! منم همون بنده یی ام که تو گفتی: " وقتی بنده یی از من چیزی می خواد ٬ طوری خواسته ش رو بر آورده می کنم که انگار هیچ بنده یی غیر از اون رو ندارم . اما وقتی او به نماز می ایسته ٬ طوری نماز می خونه که انگار هزاران معبود داره!!!"
خدا! من که زورم به این "نفس" "خودم" نمی رسه. ولی اگه تو بخوای می شه ... . از بین همه ی اون معبودایی که گفتی ٬ اومدم در خونه ی تو. أ اَدخل یا الله؟
یادآوری : خیلی توصیه شده که برای دیگران اول دعا کنیم و بعد خودمون ...
امام جواد علیه السلام فرمودند:
در زندگى ، صبر را تکیه گاه خود در نظر بگیر،
فقر و تنگ دستى را همنشین خود قرار بده و با هواهاى نفسانى مخالفت کن.
و بدان که هیچگاه از دیدگاه خداوند پنهان و مخفى نخواهى ماند،
پس مواظب باش که در چه حالتى خواهى بود.
تسلیت نوشت : می شود به جواد الائمه ، جوان الائمه هم گفت ...
مراسم عقد انجام شد !
بعد از مراسم آقا عبدالله خواست تا با من حرف بزند.اولین برخورد زندگی مشترکمان بود.
قبل از صحبت از من خواست تا یک مُهر برایش بیاورم.چون روحیه ایشان را می شناختم از باب شوخی گفتم :"مُهر؟مُهر برای چه؟ مگر حاج آقا تا این موقع نمازشان را نخوانده اند؟"
دیدم حال عجیبی دارد ...
نگاهی به من کرد و گفت : "حالا شما یک مُهر بیاورید!" اما من دست بردار نبودم. گفنم :"تا نگویید مُهر را برای چه می خواهید ، نمی آورم!"
گفت : "می خواهم نماز شکر بخوانم و از این که خداوند چنین همسری به من داده از او تشکر کنم."
دیگر حرفی نزدم . رفتم و با دو جانماز برگشتم ...
خاطره نوشت : از نگاه همسر شهید عبدالله میثمی - کتاب: شهیدان اینگونه بودند
بهانه نوشت : هفته دفاع مقدس ...
آرزو نوشت : ان شاء الله خانم همه جوونا بعد عقد با دو تا جانماز برگرده ، صلوات بفرستین ...!
مـــهربـــانــم ، سلام !
همیشه در میان دلتنگی هایم بغضی هست که با نام مبارک تو می شکند ،
بغضی که همزاد من است ، همزاد ندبه های بی قراری ام ...
آقا جان !
بیــــــــــــــا ...
این عصر هم عصر جاهلیت مدرن است ...
عصر"لات" و "عُزّی " های رایانه ای و "هُبل" های ماهواره ای ...
بازار زر و تزویر گرم است ...
در این عصر تمدن سفیهانه ، دیگر جسم دخترکان را زنده به گور نمی کنند ،
که روح پاکشان را زیر خروارها خاک حقارت و هرزگی ، لجن مال می کنند ...
در این بازار مکّاره دنیا ، غیرت کالای کمیابی است ، که لب طاقچه فراموشی از یاد رفته است ...
مـــــــــولای من !
بگذار سکوت کنم از ماتم نفس کشیدن در روزهایی که لحظه هایش رنگ و بوی تو را ندارد ...
از این همه هیاهو باید به زلال چشم های تو پناه برد ...
آری مهـــــــــــــــــــربانم!
می آیی ، می دانم ...
انــــــــــــدکــــــــی صــبـــــــــــر ، سـحـــــر نزدیـــــکـــــ اســــت ...
انتتظار نوشت : این جمعه هم گذشت و تو نیامدی ...
درد نوشت : او منتظر است تا که ما برگردیم ...