گـــــاه مـــی گـــویــد پــدر،گـــاهی حــســن،گــاهــی رضا ...
تلنگر نوشت :
این شب ها محاسبه کنیم این نفس سرکش را ...
باید 60 شب را مرور کنیم ،
قول هایمان را یادمان نرود ...
و باز
عطر شهداى گمنام
حال و هواى دلمان را حسینى کرد ...
جهان را زیر و رو کرده است گیسوی پریشانت*از این عالم چه میخواهی همه عالم به قربانت*
مرا ازفیض رستاخیزچشمانت مکن محروم*جهان را جان بده یاحی ویاقیوم*
خبردارم که سر از دیر نصرانی درآوردی*وعیسی رابه آیین مسلمانی درآوردی*
خبردارم چه راهی را بر اوج نیزه طی کردی*ازآن وقتی که اسب شوق رامردانه هی کردی*
تومیرفتی ومیدیدم که چشمم تیره شدکم کم*به صحرایی سراسر از تو خالی خیره شدکم کم*
تو راتالحظه ی آخرنگاه من صدامیزد*چراغی شعله شعله زیرباران دست وپامیزد*
بخوان!آهسته ازاینجا به بعدماجرا بامن*خیالت جمع ای دریای غیرت!خیمه هابامن*
تمام راه برپاداشتم بزم عزا درخود*ولی ازپانیفتادم،شکستم بیصدا در خود*
شکستم بیصدا درخود که باید بی تو برگردم*قدم خم شد ولیکن خم به ابرویم نیاوردم*
نسیمی آشنا از سوی گیسوی تو می آید*نفسهایم گواهی میدهد بوی تو می آید*
اشک نوشت : عمه ...
مُحرّم تمام شد ...
شبِ اولش یادت هست ؟
دلت شکست ، صدایش کردی ...
او منتظر تو بود ،
سوار کشتی نجاتش شدی یا نه؟؟؟
اشک نوشت :
آه ...
اللّهمّ ارزقنا کربــــــــــــلا ...
صوت : هوای شبِ جمعه زد به سرم ...
باران می بارد.
راهمان دور و دلمان کنار همین باریدن است.می دانم دعا کرده بودی باران ببارد.
شاید باران گرفته که تازه دعا کنیم.
امسال سال آبی مان از ماه کسی آغاز شد که برایش باریدیم...
پ ن : 29 محرم ...